45 ان روزها که مهمان خدا بودم

آگوست 5, 2011

 

کلا با ماههای قمری ابم توی یه جوب نمیره.خاطرات خوبی هم ازشون ندارم شعبان محرم و صفر و خصوصا همین رمضانی که الان داریم می گذرونیم یاد بچه گیهام که میوفتم که با چه زجری تشنگی رو تا اذان مغرب تحمل می کردم که چی یاد فقرا و مستمندان باشم که اوضاع اون روزهای خودم اگه بدتر از فقرا نبود بهتر هم نبود.رمضانی که اجبار و زور بالای سرت بود برای روزه گرفتن زندگی در یک خانواده مذهبی این مصیبت رو هم داشت نماز خوندن اجباری روزه گرفتن اجباری اگر خواسته ای داشتی و نماز نمی خواندی ان خواسته براورده نمی شد و این نه تنها علاقه من رو به نماز بیشتر نمی کرد بلکه نفرتم را افزون تر می کرد. خصوصا شبهای قدرش حالم رو بهم می زد و میزند  که به اجبار باید بیدار می ماندم و جوشن صغیر و کبیر بخوانم که هنوز هم نمی دانم چه می گفت جوشن. هنوز اون صحنه رو فراموش نکرده ام که صبح روز بعد از 21 رمضان با برادرم هایده گوش می کردیم و پدرم با چنان تعصبی نوار را شکست که دیشب ملت تا صبح توی سر وکله خودشون زدن . خودشون رو جر دادن که علی مرده بعد شما ترانه گوش می دید. از ان روزها  سالهای زیادی گذشته تنها چیزی که به یادگار دارم ازین ماه مبارک همین مصیبتها و خشونتها و فلاکتهایش است .  ماهی که مهمان خدایی و اب هم بهت نمی دهند خدایا ما را این جوری دعوت و مهمان نکن. قربون دستت.

بیان دیدگاه